۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

قورباغه زایی آهو

1
چهارم دبیرستان بودم، ریاضی می خواندم و کنکور پزشکی ثبت نام کرده بودم. همکلاسی اهل شعر و داستانم، یکبار که کتاب زیست شناسی را دستم دید زیر گوشم پرسید ببین فلانی، راسته که آدم اگه موقع پریود فلان کار رو بکنه بچه ش قورباغه میشه؟ و جدی هم می پرسید.
لازم نیست آدم زیست شناسی خوانده باشد تا بداند موقع پریود کسی بچه دار نمی شود، بلکه این به عهده عقل سلیم است که قورباغه­زایی آدمیزاد را باور نکند.
به نظر می رسد آموزش همگانی ما بدجور نارسا و بی کفایت است. و جالب است که به همان اندازه که ما از دانستن حداقلهایی از ریاضیات، از بدن خود، از محیط زیست، از ادب، از زبان بی بهره ایم، به همان اندازه هم باورپذیریمان به انواع گزاره های عجیب – و هر چه عجیب­تر – بیشتر می شود.

2
انتخابات 88، مجدانه می کوشیدم آدمها را به رأی دادن به موسوی ترغیب کنم. نشسته بودیم توی بخش. پرونده مریض را می نوشتم. یکی ازم درباره تبخال لب پرسید. آن یکی هم جواب داد که من شنیدم اگر لبت را بزنی به شبنمی که روی دسته آهنی در درست شده علاجش قطعی است. و رو کرد به من که: همینطور نیست؟
پسر جوان ریش تراشیده­ای بود. پرستار بخش بود. می گفت سپاهی ست. از غرولند درباره اوضاع مملکت و گاهی هم فحشهای به صدای بلند با مخاطب نامعلوم که: مرده شور همه تان را ببرد ... پدرمونو درآوردین و ... ابائی نداشت. قبلش بحث مختصری کرده بودیم. معلوم شد طرفدار ا.ن است. درباره اینکه حکومت چطور دارد تبر به تنه خود می زند و حلقه را چنان تنگ کرده که از خواص هم دیگر کسی نمانده می گفتم، و از اینکه ا.ن دزد نیست و ثروتی به هم نزده و دست دزدان را کوتاه کرده می شنیدم. و باز اصرار می کردم که لازم نیست منفعت و ثروت حتما مستقیم توی جیب فلانی برود و همینکه حلقه­ای از شرکا دارد و پول بی حساب را به کارهایی می زند که به جای آنکه منفعت ملت و مملکت را تأمین کند، قدرت و منفعت خودشان را تأمین می کند کافی ست.
با هم حساب شوخی داشتیم. خواستم بگم، قاسم چرا مزخرف میگی. پشیمان شدم. گفتم: بهت حق می دم به ا.ن رأی بدی. قرمز شد و غش غش خندید.
طعنه تندی بود.

3
من هم رأی نمی دهم. این بار رأی نخواهم داد. برای این که انتخابات اینبار ابزار ما نیست برای رسیدن به دمکراسی. رسیدن به دمکراسی که سهل است، برای گشایشی در وضع موجود، برای تغییر در وضع موجود. اما بیانیه وبلاگ نویسان را هم امضا نکردم. برای این­که شعار دلزده­ام کرده، ولو از ناحیه دوستان. برای اینکه فکر نمی کنم این "انتخابات ... آخرین تیر بر پیکر ج.ا خواهد بود". برای اینکه فکر نمی کنم " با تابوت جنازه ای روبرو خواهیم بود".  بر عکس، فکر می کنم این پیکر هفت جان و هفت سر، مادامی که جنازه تیرآجین و تابوت اش بدانیم، مخاطبین خود، هواداران خود، منابع اقتصادی خود، و ابزارهای قدرت خود را پروارتر و کارآمدتر و گسترده تر خواهد کرد. اتوبوس­ها را قطار خواهند کرد و از رعایای ثناگو صفهای چندین ده کیلومتری منتهی به صندوقها نمایش می دهند. هموطنان غربت کشیده هم که از تحرکات و مدیریت رئیس دولت پا در گل مانده سخت احساس غرور می کنند، در ینگه دنیا و چین و ماچین پای صندوق ها می روند و مشت محکم همیشگیشان را بر دهان یاوه گویان شرق و غرب می کوبند.
مادام که این تحریم فراگیر نشود، تیری از کمان کسی به زعم من شلیک نشده ... که بر تابوت آنها فرود آید. من رأی نمی دهم چون چاره ای ندارم. چون همان تک و توک اسمهایی هم که پیش از این خیال می کردیم اگر از صندوق در بیایند، ممکن است گرهی از کار فروبسته مملکت بگشایند، معلوم شد که یا به ضرب حکم حکومتی و یا به زور دگنک پاسبانان حکومتی، دست و دهان بسته از کار در می آیند. من رأی نمی دهم ... و بی رو در بایستی  ... آچمز شده ام.
رأی بدهیم، حکومت خوشحال است، انبوهی سیاهی لشگرِ خوش بر و ظاهر و دوربین پسند دارد که پزشان را به ولایت دوستان لبنان و ونزوئلا و پاکستان و اقصای غور بدهد و رأیشان را در زباله بریزد. رأی ندهیم حکومت خوشحال است، زحمت بیرون کشیدن و مجهز کردن پلیس ضد شورش و سپاه فلان و بسیج فلان از گرده اش ساقط است. میزانسن و کارگردانی، دربست در اختیار خودش است، مشتریهای خودش را دارد، فروش گیشه اش تضمین شده است و برای مشروعیتش هم، پُرسندگان را به همین فروش حواله خواهد کرد. من آچمز شده ام.
اما من هم رأی نمی دهم. با تحریمی­ها همراه شده ام. و از این که به صدای بلند این جمله ممنوعه را تکرار می کنم –که من هم رأی نمی دهم، خشنودم.

پی­نوشت:
متن دوستان وبلاگ نویس در تحریم انتخابات را اینجا بخوانید. شبنامه میخک هم با عنوان "چه باید کرد؟" خواندنی ست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر