۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

فراخوان بازی وبلاگی در حمایت از زندانیان سیاسی

در پی اعتصاب غذای جمعی از زندانیان سیاسی، به پیشنهاد تعدادی از وبنویسان فعال قرار شده است تا "از همه وبلاگ نویسانی که دل در گرو پاسداشت کرامت انسانها دارند و معترض به نقض حقوق انسانی زندانیان سیاسی هستند، دعوت کنیم تا همه با هم صدای زندانیان باشیم و پیام اعتصاب غذای آنها را در جامعه مجازی و حقیقی منتشر کنیم." قرار است همه دوستانی که مایل به شرکت در این برنامه هستند نوشته خود را جمعه دهم تیر ماه در وبلاگ خود قرار دهند.




برای آگاهی از نحوه شرکت در این برنامه وبلاگی اینجا را ببینید.

۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه

خانه تازه

اثاث کشی کرده ام به اینجا:


هنوز رفت و روب می خواهد،

و البته همچنان در بلاگر هم خواهم بود.

۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

*?CQ, come back

ایستاده ام و پاره پاره های گم شده ام را از سر چهار قله صدا می زنم، …

به سوی من نمی آیند.

آن شهامتی که در کلامت بود، وقت در افتادن با نا اهلان …

گمش کرده ام.

.

.

.

* دختربچه در کانتکت

۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

میراث مزخرف نوشتن و مزخرف گفتن

اشکال کار در همین جا بود. نیروهایی در جامعه نه مانده بود و نه رشد می کرد که در این گیرودار کمک بکند، مهار بکند، هل بدهد، جلو بگیرد. عیب هر حکومت فردی همین است. یک تک نفر نباید به جای همه و برای همه فکر کند و تصمیم بگیرد.

در این میان بزدلی، موش مرده بودن، فرصت طلبی آدمهایی که سر کار آورده بودنشان کار را خرابتر می کرد. هر وقت هم که یکی شان حرف می زد و کاری می کرد که حتی به صلاح آینده خود شاه می شد باشد، بیرونش می کردند. همه میدان را جارو کرده بودند. تنها راهی که باز مانده بود مخالفت بود. مخالفت از شفاهی و بی بته و چرند گفتنهای بی سر و ته [گرفته] که نه فقط خطر نداشتند برای دستگاه بلکه اسفنج مکندۀ جرثومه های اقدام مثبت آینده هم می شدند. از اینها [گرفته] تا کوشش به اقدامهای منسجم. هنوز که هنوز هست میراث مزخرف نوشتن و مزخرف گفتن مانع رشد فکر سالم است.

نوشتن با دوربین - ابراهیم گلستان در گفتگو با پرویز جاهد

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

فتوای حلیت جان و مال و ناموس ما - ما، جنسان ششم؟ - ظاهرا خیلی وقت است که صادر شده است.

خودمان باید چاره کنیم.
.
.
.


۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه

تو چه کار به قبله داری؟

... یک تکه از این فیلمها مربوط به آیت ا... کاشانی بود که رفتم خانه اش ازش فیلمبرداری کردم. رفت سر حوض وضو بگیرد، آب را تو دهنش کرد، مزه مزه کرد، تف کرد، وضو گرفت و آمد نماز خواند و من فیلم گرفتم. بعد گفت: خوب شد آقا. گفتم خوب شد اما ای کاش این غروب آفتاب و این برگها که خیلی قشنگ اند توی عکس می افتاد. گفت چه کار باید بکنی توی عکس بیفتد؟ گفتم آخه نمیشه برای این که شما رو به قبله دارید نماز می خوانید. گفت پدر جان تو به من بگو که کدام سمت نماز بخوانم، من می خوانم. تو چه کار به قبله داری. بعد ایستاد پشت به قبله نماز خواند. پشت به قبله هم کاملاً نبود، با یک زاویه 90 درجه با قبله بود. این تصاویر توی آنها بود.


نوشتن با دوربین - ابراهیم گلستان در گفتگو با پرویز جاهد

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

آزادی بیان، چیزهایی که هست، و چیزهایی که نیست

در فرندفيد و گودر بارها شاهد بحث و جدل بين مخالفين و موافقين رژيم بودم، تقريباً هميشه كار به فحاشى مى رسيد و بحث تعطيل مى شد، چند نفرى بلوك مى شدند و چند نفرى هم كامنت ميدادند كه همين بود آزادى بيان؟ همينطور در بحثهايى كه درباره موضوعات مختلف در مى گرفت - معرفى كاربران طرفدار حكومت در خارج از ايران كه ديگران را تهديد كرده بوده اند به پليس، انتشار عكسهاى افراد در تظاهرات دو سال اخير از سوى طرفداران رژيم، انتشار عكس و نشانى عاملان خشونت از سوى مخالفان، انتشار اسامى اعضاى فلان گروه فيس بوك توسط رژيم، انتشار نام افراد امضا كننده فلان پتيشن توسط طرفداران حكومت، ابراز نفرت دو گروه از هم، شوخى با مقدسات، زبان ها، فرهنگها، خرده فرهنگ ها، توهين به مقدسات، باز نشر و نقل قول مطالب حاوى اين موضوعات، بلوك كردن افراد از سوى كاربران در شبكه هاى اجتماعى - بارها اسم از آزادى بيان به ميان مى آمد.


پيش كشيدن موضوع آزادى بيان از سوى هر دو طرف تأمل برانگيز بود، مخصوصاً از سوى مخالفين رسمى آن، چون اغلب به نظر مى رسيد از آن براى سهم خواهى از فضايى كه در اختيار ديگرى ست استفاده مى كنند، يعنى من/ ما حق داريم در خانه/ ديوار/ وبلاگ/ رسانه/ ... شما ( كه از قضا به هزار سختى و با دور زدن موانعى كه ما برايتان علم كرده ايم و قبول عواقب احتمالى هم ساخته شده) براى خودمان تبليغ كنيم ، چون شما به آزادى بيان معتقديد.


آزادى بيان، چيزهايى كه هست، چيزهايى كه نيست


بند نوزدهم قانون جهانی حقوق بشر به آزادی بیان اشاره میکند: «آزادی بیان: هرکسی حق دارد بدون ترس و واهمه باورهای خود را به هر روشی که می‌پسندند بیان کند".


اول

آزادى بيان در كنار آزادى تجمعات، آزادى رسانه، آزادى مذهب و آزادى پتيشن، از اركان دموكراسى است.


دوم

آزادى بيان مفهومى حقوقى در رابطه حكومت و مردم است و بيشتر از آنكه آزاد كننده مردم باشد، مقيد و محدود كننده حكومت است. يعنى حكومتى كه كشورش اين مفهوم آزادى بيان را پذيرفته ( و مثلا در قانون اساسى آن كشور آمده است) تضمين مى كند كه قوانينى وضع نكند كه اين آزادى بيان را محدود كند.


سوم

آزادى بيان مفهومى است كه در عرصه عمومى ( پابليك) كاربرد دارد و در حيطه خصوصى/شخصى بى اثر است. يعنى حكومت موظف به دفاع از آزادى بيان در حوزه عمومى ( تلويزيون دولتى، دانشگاه دولتى و ...) است. به كسى كه در خانه خودش به مهمانش گفته خفه شو مى شود گفت بى ادب، اما نمى توان به نقض آزادى بيان متهمش كرد. در حوزه شخصی، میزان آزادی بیان به عهده شخص است (مثل تاکسی هایی که می نویسند بحث سیاسی ممنوع).


چهارم

آزادى بيان مفهومى نسبى است و به هيچ عنوان مطلق نيست. هم فرهنگ مردم روى آن اثر دارد، هم زمان و هم رويدادهاى معاصر. درجه مداراى مردم نسبت به گفته هاى ناخوشايند در فرهنگهاى مختلف متفاوت است. و ماجراى ١١ سپتامبر تحمل غير مسلمانان را به شدت تغيير داده است. شوخى هاى قوميتى كه ٢٠ سال پيش ممکن بود تحمل شوند، امروز توهين به حساب می آیند. همينطور موقعيت گوينده و گستردگى مخاطبان او بر ميزان برخورداريش از آزادى بيان مؤثر است. گوينده اى كه مقامى دولتى دارد، و از تلويزيون سراسرى گفته هايش پخش مى شود بايد به شدت مراقب حرفهايش باشد، چون اگر خطا كند، قانون حمايت از آزادى بيان (اگر وجود داشته باشد) از او كمتر حمايت خواهد كرد. بر عكس، كسى كه در جمعى چند نفره در خانه اش بالاترين مقام حكومت را دست انداخته باشد (و مثلا ماجرا به توسط راوی به عرصه عمومی و روزنامه ها کشیده شود)، به شدت مورد حمايت چنين قانونى خواهد بود.


پنجم

قانون حمايت از آزادى بيان ( اگر وجود داشته باشد) از چه چيزهايى حمايت نمى كند؟ در آمريكا آن چه كه به معناى تهديد ديگران باشد ( مثل اين نوشته هاى پارك = پنچرى)، آبروى افرادى را به مخاطره بياندازد (پسران آقاى هاشمى چكار مى كنند؟)، خود افراد را به مخاطره بياندازد ( انتشار نام و نشانى فلان مظنون يا متهم)، حاوى مصاديق تنفر و توهين باشد ( خس و خاشاك، گوساله...)، مصداق كودك آزارى باشد و ... از اين قانون مستثنى است و به عنوان آزادى بيان مورد حمايت قرار نخواهد گرفت. همينطور در شرايط خاص، مثل جنگ يا تهديد امنيت ملى حكومت مى تواند باز هم استثنائات چنين قانونى را بيشتر كند.


ششم

در كشورى كه به دموكراسى معتقد است، وظيفه حكومت تضمين آزادى بيان است. يعنى حكومت نمى تواند به قدرى اين استثنائات را زياد كند كه بخش عمده گفته هاى كلامى و غير كلامى را در بر بگيرد. بر عكس عمده كتاب ها، فيلم ها، نمايشگاهها، آهنگها، سايتها، وبلاگها، راديو و تلويزيونهاى خصوصى و ... بايد بتوانند با تضمين حكومت و بدون ترس از يورش خودجوش مخالفين "باورهاى خود را به هر روشى كه مى پسندند بيان كنند ". و از طرف ديگر، مقامات دولتى، خطيبان تريبونهاى رسمى، و گويندگان در تلويزيون دولتى كمتر از چنان تضمين و حمايتى سود خواهند برد.

.

.

.

پی نوشت: این متن به مرور تکمیل می شود، خطایی اگر می بینید لطفا از گفتنش دریغ نکنید.

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

اثاث کشی

دارم اثاث کشی می کنم به ورد پرس، به نظرم امکان دسته بندی و قالب های شسته رفته ترش ارزشش را دارد.

نمی دانم، شاید هم منصرف شدم.

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

روایت اخیر در مورد مرگ خانم سحابی چقدر با آن ویدیویی که ظاهرا از زبان یک جراح ماجرا را شرح می داد متناقض است. این از زبان دکتر پیمان است که خود شاهد ماجراست. آن دیگری را چه کسانی ساخته اند؟ همانها که دستورشان دروغ ساختن و خاطره ساختن برای قلب حقایق است؟ یعنی واقعاً در بساطشان پزشکان یا مطلعینی دارند که مأمورند افسانه ببافند؟ " ... از من خواسته شده بود دختری مشکوک به آپاندیسیت را معاینه کنم ... بعد خانم را آوردند ...همکار پزشک عمومی از من خواست خانم را معاینه کنم ... pale (رنگ پریده) بود ... شکم به شدت tender (دردناک) بود (در آدمی که هوشیار نیست؟) ... همکاران ما دو تا رگ گرفتند... سرم شوت کردند ... قلب و ریه داشت، فشار قابل اندازه گیری نبود،... (و بعد کم کم لحنش مردد می شود) همم، بله، (مکث می کند، دارد فکر می کند طحال کدام سمت است) بله، زیر دنده ها، ... ممم بله سمت، سمت چپ زیر دنده ها متمایل به پهلو، اثراتی از ضربه بود..."؟

روایت دکتر پیمان هم، بسیار دردناک است، هم به لحاظ آنچه روی داده است، و هم به لحاظ کارهایی که می بایست انجام می شده و نشده است: "دقایقی بیشتر گذشت تا یکی از بستگان توانست اتوموبیل خودرا ازمیان ازدحام جمعیت وممانعت ها وپرخاش های مامورا ن عبوردهد و به ما برساند... به سختی پیکر هاله را به درون اتوموبیل می کشیدیم هنوز نیم تنه هاله درون ماشین جای نگرفته بود و آنها که برای بیرون کردن ما ازصحنه عجله داشتند با تندی در ماشین را به پای های هاله میکوبیدند و فرصت نمی دادند اورا به درون کشیده و در را ببندیم . سر هاله را روی تشک گذاشتم وپاهایش را روی شکم جمع کردم تا در ماشین بسته شود... پرسان پرسان خود را به مرکز امداد 115 (نه درمانگاه، نه بیمارستان) در همان حوالی رساندیم جائی که دو تکنیسین امداد و فوریت های پزشکی با دو آمبولانس حضورداشتند. تکنیسین ارشد بعدازمعاینه ومشاهده چشمها ونبض های هاله که همچنان برروی تشک عقب اتوموبیل دراز کشیده بود به من که سر او را دردست داشتم اطمینان داد که خیلی دیر شده وکاری نمی توان کرد. (خطابم به همان تکنیسین ارشد است، همین؟ چند دقیقه گذشته بود؟ مشاهده چشمها و نبضها کافی است؟ عهد جالینوس است؟ مریض را از ماشین بیرون نمی آورید؟ قلب را مانیتور نمی کنید؟) با این حال فورا دست به کارشد. لوله هوا را در مجرای تنفسی فروبرد به دست من داد تا متناوبا در حالی که او به قفسه سینه فشار می اورد در آن بدمم. با تمام وجودم در لوله هوا می دمیدم. (و همه این کارها روی صندلی عقب ماشین انجام می شده، لوله هوا در محلی که می بایست باشد بوده؟)... تکنسین درمانگاه آمپول آدرنالین را به دشواری در رگ پشت دست هاله تزریق کرد و من هم چنان امید وارانه به دمیدن ادامه دادم. (رگ پشت دست؟ در آدمی که فشار خون ندارد؟ در مریضی که دارید احیاش می کنید؟) ... واقعیت این است که ما اصلا هاله را از اتوموبیل خارج نکردیم و پزشک مقیمی هم در مرکز نبود تا اورا معاینه و درمان کند. ..."

پیش خودم فکر می کنم، شاید ضربه به قفس سینه باعث آریتمی بطنی شده، اگر مانیتور کرده بودند، شاید لازم بود شوک بدهند، ...چند دقیقه احیا کردند؟ پنجاه دقیقه شد؟ چقدر آدرنالین دادند؟ چقدر آتروپین دادند؟ بی کربنات دادند؟ سرم دادند؟ لوله تراشه سر جایش بود؟...

فکرهای بیفایده ای ست، آدمها سر جای خودشان نیستند، فلان پزشک در کار دروغ ساختن است، آن کسی هم که محل کارش مرکز فوریت های پزشکی ست، الفبای احیا را یا نمی داند یا بکار نمی برد. ما بی جهت زنده ایم.

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

ما مثل مرده هاى هزار ساله به هم مى رسيم

مجسم مى كنم،

هزار سال ديگر، زنان و مردانى هستند كه به طلب تبرك و نياز جستن ازكوههاى اطراف تهران كه لابد تا آن زمان به برهوتى بدل شده بالا مى آيند.

ميان ايشان هستند كسانى كه به افسانه قديسه اى باور دارند، كه مى گويند جايى در اين ارتفاعات و پاى دو سرو مدفون است. ميان ايشان هستند كسانى كه ارتفاعات شرقى و غربى را به جستن آن دو سرو هزار ساله هروله مى كنند. ميان ايشان هستند كسانى كه مدعى اند شبى در خوابى قديسه را ديده اند كه كنار درختى پر شكوفه ايستاده بود و با انگشت مدفن خود را نشان مى داد.

مى گويند قديسه ، آخرين پيامبر بود. يا مى گويند نه، دختر آخرين پيامبر بود كه بر مرگ پدر تاب نياورد. يا مى گويند ياران پيشين پدرش او را به ضربه اى كشتند. يا مى گويند وصيت كرد كه شبانه به خاكش بسپرند كه دشمنان بر مدفنش آگاه نگردند. يا مى گويند نه، قاتلان بر پيكرش دست يافتند و خود، او را شبانه در خاك پنهان كردند.

ميان ايشان هستند كسانى كه مى گويند نسبشان به ياران او مى رسد. و نيز هستند كسانى كه مى گويند از آنان كه بر دين او بودند، هيچكس باقى نماند. و آنان كه مانده اند همه، از تبار قابيلند.

هزار سال ديگر، زنان و مردانى به جستجوى نشانى، ردى، سايه اى از بهشت، برهوت تفتيده اين خاك را رو به كوههايى كه مى گويند، شبى، فرشته اى در آن نهان شده است، طى خواهند كرد. و گزمه هاى شلاق به دست از پس ايشان مى آيند، مبادا كه بر سنگ مدفنى بايستند و بت پرست شوند.

.
.
.