۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

روایت اخیر در مورد مرگ خانم سحابی چقدر با آن ویدیویی که ظاهرا از زبان یک جراح ماجرا را شرح می داد متناقض است. این از زبان دکتر پیمان است که خود شاهد ماجراست. آن دیگری را چه کسانی ساخته اند؟ همانها که دستورشان دروغ ساختن و خاطره ساختن برای قلب حقایق است؟ یعنی واقعاً در بساطشان پزشکان یا مطلعینی دارند که مأمورند افسانه ببافند؟ " ... از من خواسته شده بود دختری مشکوک به آپاندیسیت را معاینه کنم ... بعد خانم را آوردند ...همکار پزشک عمومی از من خواست خانم را معاینه کنم ... pale (رنگ پریده) بود ... شکم به شدت tender (دردناک) بود (در آدمی که هوشیار نیست؟) ... همکاران ما دو تا رگ گرفتند... سرم شوت کردند ... قلب و ریه داشت، فشار قابل اندازه گیری نبود،... (و بعد کم کم لحنش مردد می شود) همم، بله، (مکث می کند، دارد فکر می کند طحال کدام سمت است) بله، زیر دنده ها، ... ممم بله سمت، سمت چپ زیر دنده ها متمایل به پهلو، اثراتی از ضربه بود..."؟

روایت دکتر پیمان هم، بسیار دردناک است، هم به لحاظ آنچه روی داده است، و هم به لحاظ کارهایی که می بایست انجام می شده و نشده است: "دقایقی بیشتر گذشت تا یکی از بستگان توانست اتوموبیل خودرا ازمیان ازدحام جمعیت وممانعت ها وپرخاش های مامورا ن عبوردهد و به ما برساند... به سختی پیکر هاله را به درون اتوموبیل می کشیدیم هنوز نیم تنه هاله درون ماشین جای نگرفته بود و آنها که برای بیرون کردن ما ازصحنه عجله داشتند با تندی در ماشین را به پای های هاله میکوبیدند و فرصت نمی دادند اورا به درون کشیده و در را ببندیم . سر هاله را روی تشک گذاشتم وپاهایش را روی شکم جمع کردم تا در ماشین بسته شود... پرسان پرسان خود را به مرکز امداد 115 (نه درمانگاه، نه بیمارستان) در همان حوالی رساندیم جائی که دو تکنیسین امداد و فوریت های پزشکی با دو آمبولانس حضورداشتند. تکنیسین ارشد بعدازمعاینه ومشاهده چشمها ونبض های هاله که همچنان برروی تشک عقب اتوموبیل دراز کشیده بود به من که سر او را دردست داشتم اطمینان داد که خیلی دیر شده وکاری نمی توان کرد. (خطابم به همان تکنیسین ارشد است، همین؟ چند دقیقه گذشته بود؟ مشاهده چشمها و نبضها کافی است؟ عهد جالینوس است؟ مریض را از ماشین بیرون نمی آورید؟ قلب را مانیتور نمی کنید؟) با این حال فورا دست به کارشد. لوله هوا را در مجرای تنفسی فروبرد به دست من داد تا متناوبا در حالی که او به قفسه سینه فشار می اورد در آن بدمم. با تمام وجودم در لوله هوا می دمیدم. (و همه این کارها روی صندلی عقب ماشین انجام می شده، لوله هوا در محلی که می بایست باشد بوده؟)... تکنسین درمانگاه آمپول آدرنالین را به دشواری در رگ پشت دست هاله تزریق کرد و من هم چنان امید وارانه به دمیدن ادامه دادم. (رگ پشت دست؟ در آدمی که فشار خون ندارد؟ در مریضی که دارید احیاش می کنید؟) ... واقعیت این است که ما اصلا هاله را از اتوموبیل خارج نکردیم و پزشک مقیمی هم در مرکز نبود تا اورا معاینه و درمان کند. ..."

پیش خودم فکر می کنم، شاید ضربه به قفس سینه باعث آریتمی بطنی شده، اگر مانیتور کرده بودند، شاید لازم بود شوک بدهند، ...چند دقیقه احیا کردند؟ پنجاه دقیقه شد؟ چقدر آدرنالین دادند؟ چقدر آتروپین دادند؟ بی کربنات دادند؟ سرم دادند؟ لوله تراشه سر جایش بود؟...

فکرهای بیفایده ای ست، آدمها سر جای خودشان نیستند، فلان پزشک در کار دروغ ساختن است، آن کسی هم که محل کارش مرکز فوریت های پزشکی ست، الفبای احیا را یا نمی داند یا بکار نمی برد. ما بی جهت زنده ایم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر