برسد به دست هومن خلعتبرى
اوايل دهه ٧٠ پروفسور داويد آمده بود ايران و رهبرى اركستر جوانان را به عهده گرفته بود. كلاسهاى آهنگسازى هم در انجمن ايران و اتريش داشت. ده يازده سال بود كه پيانو مى زدم. خيال مى كردم هنوز احتمالى براى ورود به موسيقى حرفه اى در آينده من هست . رفته بودم و ثبت نام كرده بودم. نامدارترين معلمانم تا پيش از آن مصطفى كمال پورتراب بود. چهار هفته اى هم پيش آقاى مليك اصلانيان پيانو زده بودم. يكروز به خودم جرأت دادم و هارمونى چهار خطى كه براى زهى ها نوشته بودم را بهانه كردم و خودم را به آقاى داويد رساندم. گفت بله خانم، شما با اين آهنگ مى توانيد وارد كنسرواتوار وين شويد. دختربچه اى بودم كه آهنگم را بيشتر از آن كه با قريحه و سواد موسيقى نوشته باشم با محاسبه و رياضى وار روى كاغذ آورده بودم. اما آقاى داويد پذيرفت كه شاگردش شوم، و مزدى هم طلب نكرد، نه براى آن چهار ماه كه از اقامتش در ايران مانده بود و نه طى سفر بعديش كه باز هم بزرگوارانه استادى مرا پذيرفت. شاگردهايى از اين دست كم نداشت. آدمهايى كه نه ضرورتاً بواسطه اهليتشان، بلكه بيشتر به دليل سخاوت و گشاده دستى آقاى داويد در پذيرش شاگردانى متوسط با آينده اى نه چندان مشخص به آن خانه راه مى يافتند.
از آن درسها و يادها هيچكدامشان پررنگتر و شيرينتر از پذيرفته شدن شاگردى چنين در كلاس استادى چنان نمانده است و آن دست نوشته اش در صفحه اول كتابى كه:
To remember Thomas Christian David
ديدم هومن خلعتبرى در برنامه تلويزيونى امشبش مى نازد و مى بالد كه "بيرون از اينجا كه به من اصلاً دسترسى نيست." و ديدم انگار در همان سالها دست بر قضا آسيستان پروفسور داويد بوده است. خواستم يادآورى كرده باشم.
پى نوشت: درباره توماس كريستين داويد
اينجا بخوانيد.