۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

گفتگویی که نخواهد مرد - واسلاو هاول و میلان کندرا

این مقاله دوشنبه گذشته در سایت رادیو اروپای آزاد منتشر شده است. به نظرم موضوع گفتگو و مطالبی که عنوان شده است بسیار نزدیک به دغدغه های امروز ماست. ترجمه اش را جایی روی اینترنت نیافتم. بنابراین امیدوارم ترجمه و انتشارش اینجا خالی از فایده نباشد.

بخش اول

واسلاو هاول، تا زمان مرگش در 18 دسامبر، یکی از دو نویسنده نامدار زنده چک در جهان بود. نفر دوم میلان کندرا است که 82 ساله است و در فرانسه زندگی می کند.

آنها زوج مکمل جذابی را تشکیل می دادند. کندرا در خانواده ای متوسط در موراویا به دنیا آمده بود، حال آنکه هاول در خانواده ای ثروتمند در بوهمیا متولد شده بود. کندرا در جوانی کمونیست وفاداری بود، ولی هاول هرگز عضو حزب نشد. داستانهای کندرا نگرش بدبینانه ای به طبیعت انسان داشت در حالی که  نوشته های خوشبینانه هاول الهام بخش مردم بود. کندرا چکسلواکی را در 1975 ترک کرد و به عنوان نویسنده ای ساکن پاریس شهرت و ثروتی به هم زد، در حالی که هاول در وطنش ماند تا به زندگی دشوارش به عنوان یک مخالف سیاسی  یا در زندان و یا در سایه مراقبتهای دائمی پلیس مخفی ادامه دهد.

مطلبی که بسیاری در جهان انگلیسی زبان از آن بی خبرند اینست که در زمستان 1969-1968 و چند ماه پس از آنکه کرملین تانکهایش را برای سرکوب بهار پراگ گسیل داشت، کندرا و هاول به نبرد قلمی خشم آلودی با یکدیگر درباره اینکه چه بخشی از آن ویرانه را می شد نجات داد پرداختند.

مناظره در دسامبر 1968 وقتی شروع شد که کندرا در مجله "لیستی" مقاله ای با نام "تقدیر چک" به چاپ رساند. در پایان آن سال پرتلاطم، کندرا از موقعیت بهره گرفت و عنوان کرد که اگرچه قرار گرفتن به عنوان کشوری کوچک در میان همسایگان بد محدودیتهای گریزناپذیری را به همراه دارد، اما همه چیز از دست نرفته است و حتی دلایلی برای امیدواری وجود دارد.

"برجستگی اوضاع سیاسی نوین چکسلواکی  آنچنان دور از دسترس بود که بعید می نمود به مقاومت بر نخورد. این برخورد البته شدیدتر از آن بود که انتظارش را  داشتیم و آزمونی که این وضعیت با آن مواجه شد بسی بی رحمانه بود. اما من حاضر نیستم آن را چنان که  مردم گریان ما مایلند، فاجعه ملی بنامم. من حتی جسارت می ورزم و بر خلاف نظر عامه، معتقدم اهمیت پاییز پراگ ممکن است حتی بر اهمیت بهار پراگ پیشی گیرد.
آنچه روی داد چیزی بود که کسی انتظارش را نداشت. اوضاع سیاسی جدید دربرابر این تعارض وحشتناک تاب آورده است. عقب نشسته است، درست. اما در هم نشکسته است. سقوط نکرده است. حکومت پلیسی را باز نگردانده است، محدودیتهای عقیدتی را بر زندگی روشنفکرانه نپذیرفته است، خودش را انکار نکرده است، به اصولش خیانت نکرده است، مردم را تسلیم نکرده است، و نه تنها حمایت مردم را از دست نداده است بلکه در مواجهه با خطری مرگبار، ملت را که موجودیت داخلی اش حتی نسبت به پیش از آگست قویتر شده است پشت سر خود متحد کرده است. اگر نمایندگان سیاسی ملت قرار است با احتمالات همانطور که اکنون وجود دارند مواجه شوند، گروههای مختلف مردم  به خصوص جوانان با خود، آگاهی اهداف پیش از آگست را در کلیت خدشه ناپذیرشان حفظ خواهند کرد. و این مایه امیدواری بسیاری برای آینده است، نه آینده دور، بلکه آینده نزدیک.”

در اوایل 1969، هاول در مقاله ای که با عنوان "تقدیر چک؟" در مجله "توار" چاپ کرد پاسخ آتشینی به کندرا داد.

"همه ما – یعنی همه ملت چک – بی شک باید از اینکه بدانیم به خاطر موضعمان در آگست مورد توجه قرار گرفته ایم، ولو از سوی میلان کندرا – همان مرد روشنفکر بدبین شوخ دنیا که همیشه مایل است زوایای منفی ما را ببیند – خشنود شویم. با اینحال متأسفانه چیزی هست – دیگران را نمی دانم اما قطعاً برای من چنین است – که این احساس رضایت را کم رنگ می کند.

این اوضاع سیاسی جدید لابد دوام آورده است. واقعاً دوام آورده است؟ این سؤال روز است. بخشی از آن بی شک دوام آورده است. ما (فعلا) برای عقایدمان زندانی نمی شویم. ما در حال فدارالیزه شدنیم. گروههای جوانان منحل نشده اند. اما آیا آن امور اساسی و اصلی که همه چیزهای دیگر از آن نشأت می گیرند و باید آن را تضمین نمایند، برقرار مانده اند؟


یک حلقه ارتباطی کاملاً منطقی در این خیالبافی ظاهراً انتقادی، تصور کندرا از "تقدیر چک" است. من به چنین سرنوشتی معتقد نیستم، و فکر می کنم بیشتر و پیشتر از هر چیز، ما خود ارباب سرنوشت خویشیم. این خودخواهی مدافعانه ما را آزاد نخواهد کرد، پنهان شدن پشت موقعیت جغرافیاییمان هم همینطور، ارجاع به کهن تقدیر ما در موازنه میان سلطه و انقیاد در طی قرون نیز ما را آزاد نخواهد کرد. باز هم می گویم، این چیزی نیست جز نوعی انتزاع که مسؤولیتهای واقعی ما در قبال اقدامات واقعی مان را پنهان می کند.

جهان ،هرچند که تصورش بسیار راحت است اما ترکیبی از ابرقدرتهای احمقی که هر چه می خواهند می کنند و کشورهای کوچک خردمندی که کاری ازشان بر نمی آید نیست. در واقع آنچه روی داد به این دلیل نبود که ما چک هستیم و چک ها باید مطابق تقدیرشان به دست همسایگانشان رنج بکشند، بلکه دلایلی بسیار متفاوت و واقعی تر داشت. سخن گفتن از سرنوشت و تقدیر چک به معنی دور کردن گفتگو از علل واقعی اوضاع امروز چکسلواکی و احتمالات واقعی برای شفاف سازی آن است، و طفره رفتن از مسؤولیتهای ناخوشایند، و کاستن از بازتابهای بحرانی عقاید متعصبانه فردی، پیش داوری ها، توهمات، و پراکنده کردن مسؤولیتهای تاریخی واقعی آدمهای تاریخی واقعی در سحاب نامرئی مشابهت های تاریخی مشترک و ارتباطات انتزاعی شان. و اگر کسی بگوید که اینجا تاریخ ما تنها رنگهای حقیقی خود را نمایان کرده است، اوست که در این رنگهای حقیقی – در این مورد واقعی – پنهان شده است.

من نقطه اوج کل ساختار خیالبافانه کندرا را حتی در چیزی فراتر می بینم: ما فرضاً برای اولین بار از زمان پایان قرون وسطی "در میانه تاریخ جهان" ایستاده ایم. زیرا که ما برای اولین بار در تاریخ جهان برای "سوسیالیسم بدون قدرت ماورائی پلیس مخفی و دارای آزادی بیان و نوشتار" جنگیده ایم. تجربیات ما فرضاً چنان بردی برای آینده خواهد داشت که فهم کامل ما را در حال ناممکن می نماید. چه مرهمی برای زخمهای ما! و باز هم چه توهمات مطنطنی! حقیقتاً اگر بناست ما به یکدیگر بباورانیم که کشوری که به دنبال دست یافتن به آزادی بیان است – امری که در بخش عمده جهان متمدن بدیهی است – و می خواهد قدرت گرفتن پلیس مخفی را مهار کند، به واسطه این خواسته ها در میانه تاریخ جهان ایستاده است، آنگاه ما جداً چیزی بیشتر از مقلدانی آبرومند با آن موعودگرایی کوته بینانه مسخره مان نخواهیم بود! آزادی و حاکمیت قانون پیش شرطهای نخستین یک ساختار طبیعی و سالم کارای اجتماعی اند. و اگر بعضی کشورها، پس از سالها محرومیت، برای احیای آن می کوشند، کاری ممتاز در تاریخ به حساب نمی آید، بلکه تنها تلاشی است برای بهبود این ناهنجاری، برای بهنجار شدن. 

نتیجه آن که اگر ما بر طبق قضیه ای که کندرا برای ما اثبات کرده است بپذیریم که چکسلواکی کوچک خوب باهوش شکنجه شده محکوم  به شکنجه که در جای نامناسبی قرار گرفته است، به واسطه جد و جهدش به مهمترین نقطه جهان تبدیل شده است، و به همین دلیل همسایگان شیطانی اش که در انتخاب آنها نقشی نداشته است بی رحمانه مجازاتش می کنند، و لذا تنها چیزی که برایش مانده است تفوق معنوی (و آشکارا در محافل خصوصی، تفوق فرهنگی) بر آنهاست، اگر این تصویر"کیچ"-وار از سرنوشت خود را بپذیریم، نه تنها خود را از تمام سنتهای انتقادی (نه فقط چک، بلکه از هر نوعش) دور خواهیم دید بلکه فراتر از آن، در دامن خود-فریبی ملی فرو خواهیم افتاد که برای دهه ها ما را به عنوان یک اجتماع ملی فلج خواهد کرد."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر