۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

گفتگویی که نخواهد مرد - ارزش اعتراضات

بخش پایانی از گفتگویی که نخواهد مرد - میان واسلاو هاول و میلان کندرا درباره ارزش اعتراضات

این معمایی است که میلیونها انسان که در بلوک شوروی زندگی می کردند با آن دست به گریبان بوده­اند اما معدود نویسندگانی جدی­تر از هاول و کندرا به آن پرداخته­اند. نمایشنامه هاول در سال 1978 به نام "اعتراض" توجیهاتی را که بیشتر افراد در پرهیز از مقابله با ستمگرانشان ابراز می­دارند بی­رحمانه مورد بررسی قرار داده است. نمایشنامه شامل گفتگویی طولانی است میان وانِک (همزاد هاول) و استانِک، آشنایی که درون سیستم کار می کند و به نظر می رسد حداقل در بخشهایی ملهم از  مباحثه با کندرا باشد.

در "اعتراض"، استانِک از وانِک که حالا جزو مخالفین است کمک می­طلبد. از وانِک می خواهد تا طوماری در حمایت از یک خواننده زندانی پاپ که دختر استانِک از او باردار است تهیه کند. اما در کمال تعجب می­بیند که وانِک پیشتر طوماری که به امضای بسیاری از مخالفین رسیده است تهیه کرده است. وانِک از استانِک می­خواهد که او هم امضا کند. آنچه در پی می­آید مونولوگ طولانی استانِک است که خواندنش دردناک است. احساس شرمساری او کاملا عیان و عریان است و تلاشهایش برای سرکوب این شرمساری با ملاحظات تاکتیکی واضحاً ابزاری بسیار رسواست. در انتها استانِک موقعیت نادرست خود را اینگونه توجیه می­کند که اضافه کردن نام او به آن طومار خودخواهانه است زیرا تنها باعث تحسین او خواهد بود اما برای خواننده کاری نخواهد کرد. آشنا به نظر نمی­رسد؟

صحنه بسیار مشابهی نیز از یک "کمینگاه طوماری" در رمان سال 1984 کندرا "سبکی تحمل­ناپذیر هستی" وجود دارد. "توما" یک جراح سابق است که به دلیل نوشتن مقاله­ای که دولت پس از 1968 را خوش نیامده است در حال حاضر به عنوان یک پنجره پاک­کن در پراگ مشغول کار است. یک سردبیر پیشین و پسر توما از او می­خواهند تا طوماری را در حمایت از زندانیان سیاسی چک امضا کند. توما در موردش فکر می­کند و عمل امضا کردن را "احتمالا شرافتمندانه اما مطمئناً کاملاً بی­خاصیت" می­بیند. به علاوه پسرش و سردبیر او را برای امضا کردن به نحوی تحت فشار قرار می­دهند که مشابهت ناحوشایندی با روشهای اجباری رژیم دارد. در انتها توما نتیجه می­گیرد عشقش به همسرش ترزا امضا کردن را غیرممکن می­کند: "تنها یک معیار برای تمام تصمیمات او وجود داشت: نباید کاری کند که به ترزا آسیبی برسد. توما نمی­توانست زندانیان سیاسی را نجات دهد اما می­توانست ترزا را خوشحال کند".

در مصاحبه 1986 هاول مشخصاً به این صحنه از رمان "سبکی تحمل­ناپذیر هستی" اشاره می­کند. در عین تمجید از رمان کندرا، هاول بیان می­دارد که در حقیقت طومار مورد اشاره  اثرات خوب بسیاری داشته است: نخست، این طومار با مطلع ساختن زندانیان از این که فراموش نشده­اند و مردم هنوز دغدغه آنان را دارند خوراک روحی حیاتی برای زندانیان به حساب می­آمد و دوم، طومار روند آهسته اما پیوسته صاف کردن ستون فقرات مدنی ملت چک را آغاز کرده بود.

با اینهمه چه کسی می­تواند با منطق توما بحث کند؟ اعتراض به یک رژیم تمامیت­خواه به معنای ایجاد عامدانه دشواری نه تنها در زندگی شخص بلکه در زندگی تمام افراد خانواده­اش و حتی کودکانش است.

شاید طنز شیرین مباحثه هاول – کندرا در اینست که کندرا که در اینجا نقش آدم خوش­بین را بازی می­کند، چند سال بعد به فرانسه مهاجرت می­کند و به مهمترین سخنگو در غرب برای این گزاره بدل می­شود که تهاجم شوروی به چکسلواکی نوعی "حکم مرگ" برای کشورش بود و "فاجعه­ای بود که عواقبش تا قرنها حس خواهد شد". معلوم شد که کندرا نه یکبار بلکه دوبار در اشتباه بوده است. در بحث با هاول این ادعای او که بهار پراگ در مقابل تهاجم شوروی جان سالم بدر برده است حالا خنده­دار به نظر می­رسد. بعدتر نیز وقتی در "سبکی تحمل­ناپذیر هستی" نوشت که چکسلواکی مکرراً تحت انقیاد روسیه در خواهد آمد همانقدر اشتباه می­کرد. او خبر نداشت که پیش از آن که آن دهه به پایان برسد، چکسلواکی، به لطف "عریان­نمایی اخلاقی" رئیس­جمهور جدیدش مجدداً آزاد خواهد بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر