بخش پایانی از گفتگویی که نخواهد مرد - میان واسلاو هاول و میلان کندرا درباره ارزش اعتراضات
این معمایی است که میلیونها انسان که در بلوک شوروی زندگی می کردند با آن دست به گریبان بودهاند اما معدود نویسندگانی جدیتر از هاول و کندرا به آن پرداختهاند. نمایشنامه هاول در سال 1978 به نام "اعتراض" توجیهاتی را که بیشتر افراد در پرهیز از مقابله با ستمگرانشان ابراز میدارند بیرحمانه مورد بررسی قرار داده است. نمایشنامه شامل گفتگویی طولانی است میان وانِک (همزاد هاول) و استانِک، آشنایی که درون سیستم کار می کند و به نظر می رسد حداقل در بخشهایی ملهم از مباحثه با کندرا باشد.
در "اعتراض"، استانِک از وانِک که حالا جزو مخالفین است کمک میطلبد. از وانِک می خواهد تا طوماری در حمایت از یک خواننده زندانی پاپ که دختر استانِک از او باردار است تهیه کند. اما در کمال تعجب میبیند که وانِک پیشتر طوماری که به امضای بسیاری از مخالفین رسیده است تهیه کرده است. وانِک از استانِک میخواهد که او هم امضا کند. آنچه در پی میآید مونولوگ طولانی استانِک است که خواندنش دردناک است. احساس شرمساری او کاملا عیان و عریان است و تلاشهایش برای سرکوب این شرمساری با ملاحظات تاکتیکی واضحاً ابزاری بسیار رسواست. در انتها استانِک موقعیت نادرست خود را اینگونه توجیه میکند که اضافه کردن نام او به آن طومار خودخواهانه است زیرا تنها باعث تحسین او خواهد بود اما برای خواننده کاری نخواهد کرد. آشنا به نظر نمیرسد؟
صحنه بسیار مشابهی نیز از یک "کمینگاه طوماری" در رمان سال 1984 کندرا "سبکی تحملناپذیر هستی" وجود دارد. "توما" یک جراح سابق است که به دلیل نوشتن مقالهای که دولت پس از 1968 را خوش نیامده است در حال حاضر به عنوان یک پنجره پاککن در پراگ مشغول کار است. یک سردبیر پیشین و پسر توما از او میخواهند تا طوماری را در حمایت از زندانیان سیاسی چک امضا کند. توما در موردش فکر میکند و عمل امضا کردن را "احتمالا شرافتمندانه اما مطمئناً کاملاً بیخاصیت" میبیند. به علاوه پسرش و سردبیر او را برای امضا کردن به نحوی تحت فشار قرار میدهند که مشابهت ناحوشایندی با روشهای اجباری رژیم دارد. در انتها توما نتیجه میگیرد عشقش به همسرش ترزا امضا کردن را غیرممکن میکند: "تنها یک معیار برای تمام تصمیمات او وجود داشت: نباید کاری کند که به ترزا آسیبی برسد. توما نمیتوانست زندانیان سیاسی را نجات دهد اما میتوانست ترزا را خوشحال کند".
در مصاحبه 1986 هاول مشخصاً به این صحنه از رمان "سبکی تحملناپذیر هستی" اشاره میکند. در عین تمجید از رمان کندرا، هاول بیان میدارد که در حقیقت طومار مورد اشاره اثرات خوب بسیاری داشته است: نخست، این طومار با مطلع ساختن زندانیان از این که فراموش نشدهاند و مردم هنوز دغدغه آنان را دارند خوراک روحی حیاتی برای زندانیان به حساب میآمد و دوم، طومار روند آهسته اما پیوسته صاف کردن ستون فقرات مدنی ملت چک را آغاز کرده بود.
با اینهمه چه کسی میتواند با منطق توما بحث کند؟ اعتراض به یک رژیم تمامیتخواه به معنای ایجاد عامدانه دشواری نه تنها در زندگی شخص بلکه در زندگی تمام افراد خانوادهاش و حتی کودکانش است.
شاید طنز شیرین مباحثه هاول – کندرا در اینست که کندرا که در اینجا نقش آدم خوشبین را بازی میکند، چند سال بعد به فرانسه مهاجرت میکند و به مهمترین سخنگو در غرب برای این گزاره بدل میشود که تهاجم شوروی به چکسلواکی نوعی "حکم مرگ" برای کشورش بود و "فاجعهای بود که عواقبش تا قرنها حس خواهد شد". معلوم شد که کندرا نه یکبار بلکه دوبار در اشتباه بوده است. در بحث با هاول این ادعای او که بهار پراگ در مقابل تهاجم شوروی جان سالم بدر برده است حالا خندهدار به نظر میرسد. بعدتر نیز وقتی در "سبکی تحملناپذیر هستی" نوشت که چکسلواکی مکرراً تحت انقیاد روسیه در خواهد آمد همانقدر اشتباه میکرد. او خبر نداشت که پیش از آن که آن دهه به پایان برسد، چکسلواکی، به لطف "عریاننمایی اخلاقی" رئیسجمهور جدیدش مجدداً آزاد خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر