بخش دوم از گفتگویی که نخواهد مرد - واسلاو هاول و میلان کندرا
عریان نمایی اخلاقی
در مارس 1969 کندرا طی مقاله ای با نام "بنیادگرایی و عریان نمایی" که در "هوست دو دومو" چاپ شد ردیه ای بر مقاله هاول منتشر کرد. در بخش نخست این مقاله، کندرا به نظرات هاول پاسخ می دهد.
" این گفته هاول که سرنوشت چک تقدیری است که او به آن معتقد نیست مستدل تر از آن نیست که اگر می گفت چون به سرنوشت انسان معتقد نیست تصمیم ندارد پیر شود. تقدیر ان چیزی است که به سهم برده می شود. انسان میراست و بوهمیا در مرکز اروپا واقع است. سیاست چک باید از شناخت تقدیر چک و امکانات موجود در آن نشأت گیرد.
ما می توانیم از زوایای گوناگون به سال 1968 بنگریم. با این حال به سختی می توان انکار کرد که در این سال بود که ما -پس از دیرزمانی بازشناسی امکانات چکسلواکی را آغاز کردیم.
شرایط پس از آگست را کسانی که تنافضات آن را نمی بینند در نخواهند یافت. آگست نشانگر زمانی است که ارتش روسیه در مملکت ما ماند. اما نشانگر توقف – و حتی در بسیاری نقاط تقویت یا جوانه زدن خودبخود - آن چیزی که من آن را پروژه سوسیالیستی روسی شده بسیاری ساختارهای زندگی ملی می نامم نیست. شرایط دشواری ست (شاید از آنچه میپندارم دشوارتر است)، اما یک تحلیل انتقادی به هیچ روی ما را محق نمی کند که امیدهایمان را از دست رفته ببینیم."
از اینجا به بعد اما کندرا از موضوع بحث هاول منحرف می شود و دربستر جدیدی به بحث می پردازد: تحلیل روانشناسانه ذهن هاول که گزندگی لجامگسیخته ای هم دارد.
"هاول می گوید که هیچ امیدی باقی نمانده است. اما این موضوع بر خلاف دیگران نه تنها در او هیچ نوع تسلیم یا یأس ایجاد نمی کند، بلکه بر عکس موجد اشتیاق نیرومندتری برای عمل است. اما وقتی هیچ امیدی باقی نمانده است، برای چه هدفی باید کوشید؟ به هر حال هاول هیچ نوعی از اقدام را غیر از اقدام خطرپذیر – آنچنان که خود آن را می نامد- در ذهن ندارد. به عبارت دیگر، اقدامی ست که نه تنها ترسی از شکست در آن نیست، بلکه (در واقع بیایید یکبار دیگر به خود یادآوری کنیم: هیچ امیدی نمانده است) حتی روی موفقیت هم حساب نمی کند. به هدف موفقیت انجام نمی شود و بنابراین نسبت به ملاحظه عواقب و زمانبندی اقدام – و به عبارت دیگر هر آنچه که تاکتیک نامیده می شود هم بی تفاوت است. چنین اقداماتی تنها یک هدف دو سویه دارد: 1- از بی اخلاقی پایانناپذیر جهان پرده بردارد و 2- مؤلف خود را در نهایت اخلاقیات خالصش باز نمایاند.
به این ترتیب آنچه در ابتدا یک تمایل اخلاقی خالص (پس زدن جهان بی عدالت) بوده است به عریاننمایی خالص بدل شده است. تلاشی برای نمایش عمومی زیباییهای اخلاقیات شخص که از تلاشهایی که برای بهبود اوضاع میشود مهمتر است.
شرایط ناامیدانه همیشه در افراد صادق تمایلی برای نشان دادن خلوص موضعشان برمیانگیزد. انسان صادق در تیرهترین دیکتاتوریها مشتاق است که حداقل یکبار مخالفت خود را اعلام کند، حتی اگر هیچ چیز و هیچ کس از آن نفعی نبرد و مجبور شود عواقبش را به عهده گیرد. این تنها راهی ست که برایش باقی مانده است تا حداقل آخرین داراییاش – وجههاش را نجات دهد.
عکس قضیه هم صادق است. شخصی که برای خودنمایی مشتاقتر است به سمت ناامیدانه دانستن اوضاع متمایل میشود. زیرا تنها شرایط ناامیدانه است که او را از وظیفه توجه به تاکتیک میرهاند و فضایی برای بیان خود و نمایشش به او میدهد. وی نه تنها این را به شکل شرایط بدون برد میفهمد بلکه (او که مجذوب اغوای مقاومت ناپذیر برخوردهای تئاتریست) خود – با رفتارش – عمل خطرپذیر خود است، اوست که میتواند آن را به این صورت انجام دهد.
بر خلاف افراد منطقی (که در کلام او منظور افراد ترسوست) او ترسی از شکست ندارد. به هر حال آنقدر هم ضعیف نشده است که آرزوی پیروزی داشته باشد. به بیان دقیقتر او آرزومند پیروزی آن امر درستی که به خاطرش کار می کند نیست. او به شخصه در شکست آنچه در آن قهرمان است ظفرمندتر است. زیرا این شکست امر درست است که با نور یک انفجار، تمام بدبختی دنیا، و تمام شکوه شخصیت او را روشن میکند."
هرچند این مقالات بیش از 40 سال قبل نوشته شدهاند، درونمایههایی دارند که هر دو نویسنده در طول سالهای بعدی فعالیتشان به آنها پرداختهاند. مثلا کندرا همچنان مجذوب "سرنوشت ملتهای کوچک" باقی ماند. این مطلب برای دههها موضوعی بود که او بارها و بارها در مقالاتش به آن پرداخت – نقش منحصر به فرد هنرمند در ملتهای کوچک، آسیبپذیری ملتهای کوچک در برابر همسایگان بزرگتر و حتی آنطور که در "پردهها" نوشته است "تروریسم خُرد"ی که ملتهای کوچک در حق هنرمندانشان با "فروکاستن معنای کلی کار در حد نقشی که آنها در وطنشان انجام میدهند".
اما برجستهترین میراث مباحثه این دو، از سؤال کندرا در "بنیادگرایی و عریاننمایی" منشأ میگیرد. آیا از برانگیزاندن اعتراضات عمومی در برابر قدرت سرکوبگر بسیار قویتر چنانچه اطمینان حاصل شود که 1- اعتراض در رسیدن به اهداف تعیین شده شکست خواهد خورد 2- به معترضین و خانواده آنها آسیب خواهد رساند مقصودی حاصل خواهد شد؟ و چنانچه شکست قطعی باشد آیا این احتمال وجود ندارد که انگیزه اصلی اعتراضکننده عملاً آنست که قهرمان به نظر آید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر