۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

تصویر

رفته بودیم برگه انحصار وراثت را بگیریم، آماده نبود. حین انتظار، کارشناس حوزه را که روز اول کارم به او افتاده بود به همسرم نشان دادم. وصفش را گفتم برایش، کفشهای نوک تیز پاشنه قیصری اش که به قرمزی می زد و پنجه اش به بالا تاب خورده بود و سگکی طلایی داشت که مرا یاد مهمیز گاوچرانها انداخته بود، بارانی چاک دار سورمه ای بلندش که تا مچ پا می رسید و در اتاق هم تنش بود، و نحوه صحبتش با زن مسنی که پیش از من، کارش به او افتاده بود، همین.

بی آنکه کلام بیشتری بگوییم، همان چیزی را در او دیده بود که من هم آنروز حس کرده بودم. در راه برگشت، داستان زنی را برایم تعریف کرد که اخیراً جایی خوانده بود، زنی در ورامین که با حاج آقایی نامدار همکار شده بود، و بی تاب شدن آقا و باقی قضایا ...

بگذریم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر