۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

از سه شنبه هایی که می روم

من همیشه خودم را مسؤول حیثیت طبقه خود می دانسته ام، اگر بشود به آن طبقه گفت البته. چه باید نامیدش؟ کاست؟ گروه؟ صنف؟ چی؟

وقتی پزشک عمومی بودم به خودم می گفتم عمومی می مانم و حیثیت از دست رفته پزشکان عمومی را احیا می کنم. قبلش هم همینطور بودم، بعدش هم همینطور. انگار که من ملاک قضاوت پیشینیان و آیندگانم درباره تمام دایره هایی که بخشی از آنها از من می گذرد. وقتی که مدرسه می رفتم، وقتی که ریاضی می خواندم، وقتی که رانندگی می کردم، وقتی که سفر می کردم، وقتی که سر کلاس دانشکده سؤال می پرسیدم، هر جا، هر جایی که این طبقه ای که من به آن متعلقم متهم به ضعف و نادانی بود، من همیشه خودم را مسؤول دانسته ام که خوب بدانم و درست عمل کنم، بلکه به سهم خودم حداقل چیزی به این اتهامات اضافه نکنم.

مدتی طول کشیده ست تا من بفهمم که بر این کاستی که من در جهان به آن متعلقم، کاست "جنس:زن، ملیت:ایرانی مذهب:اسلام" اتهاماتی وارد است که ابعادش به درازای تاریخ و به وزن قضاوت آدمهایی ست که در این زمین زندگی کرده اند. حالا به این مختصات اضافه کنید: تهران، بالاشهر، پزشک، معترض، ... وسعت و تنوع اتهامات آنوقت برابر خواهد شد با تمام حالتهای حاصل از ترکیب برچسبهای پیشین. مدتی طول کشیده ست تا من بتوانم خودم را از این توهم ملاک قضاوت و توهم مرکز جهان بودن خلاص کنم. هر چه باشد من هم یکی از آن بچه های دهه پنجاهم، بچه هایی که بی آن که بخواهند با اصل "اصالت آرمان" بزرگ شدند، بچه های سرود "مرد کارزار".

کم سن و سال بودم که از قول سارتر جایی خواندم که جوری عمل کنید که اگر همه همانطور عمل کنند، اوضاع بهتری داشته باشیم، یا دنیای بهتری داشته باشیم، یا چیزی قریب به این معنی. برای همین، سه شنبه خواهم رفت، نه به این دلیل که کاست و طبقه ام را از اتهامات بپالایم، نه به این دلیل که فکر کنم چشمها به من است برای قضاوت، بلکه به این دلیل که فکر می کنم کار درستی ست، به این دلیل که فکر می کنم اگر همه بیایند - هرچند همه نمی آیند - اما اگر همه بیایند، اوضاع بهتری خواهیم داشت، دنیای بهتری خواهیم داشت.

پی نوشت: این کلمه "طبقه" هم از آن کلماتی ست که از آن بیزارم، گروههای آدمها روی هم سوار نیستند، و در طول یکدیگر هم قرار ندارند، اگر کلمه مناسبی می شناسید مرا هم خبر کنید.
...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر