۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

پریدن

اينقدر اين شعر قشنگ بود که خواستم اينجا دوباره بنويسمش، ياد جاناتان افتادم، مرغ دريايی که گفت: فلچ! … اگر دوستی ما به چیزهایی مانند فضا و زمان بستگی دارد، پس زمانی که در نهایت بر فضا و زمان غلبه کردیم، دوستی خود را نابود کرده‌ایم
...
پس دوستی ما، چيزی است از جنس پريدن؟ از جنس فضا و زمان نيست؟ و آن صداقت و آن فروتنی که در اين دوستی صرف می شود (هر چند صرف شدن کلمه خوبی نيست) ما را در پريدنمان استادتر می کند؟ ... و هر چه در پريدن استادتر شويم، دوستی هايمان را در آن ارتفاع چند هزار پايی دوباره باز خواهيم يافت؟... و اگر اينطور است، چه خوشبختی عظيمی

...
"پريدن
رها شدن بر گُرده ی باد است و
با بی ثباتی سیماب وارِ هوا برآمدن
به اعتمادِ استقامتِ بال های خویش؛

ورنه مسأله یی نیست:
پرنده ی نوپرواز
بر آسمانِ بلند
سرانجام
پَر باز میکند.


پريدن
جهانِ عبوس را به قواره ی همّتِ خود بُریدن است،
آزادگی را به شهامت آزمودن است و
رهایی را اقبال کردن
حتا اگر زندان
پناهِ ایمنِ آشیانه است
و گرمْ جای بی خیالی سینه ی مادر،
حتا اگر زندان
بالشِ گرمی ست
از بافه ی عنکبوت و تارَکِ پیله.


پريدن
رهایی را شایسته بودن است
حتا اگر رهایی
دامِ باشه و قِرقی ست
یا معبرِ پُردردِ پیکانی
از کمانی؛
وگرنه مسأله یی نیست:
پرنده ی نوپرواز
بر آسمانِ بلند
سرانجام
پَر باز می کند."


"پریدن" احمد شاملو با يک اپسيلن تغيير از من

پنجم تیر هشتاد و نه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر