۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان

عیسی مریم به کوهی می‌گریخت
شیرگویی خون او می‌خواست ریخت

آن یکی در پی دوید و گفت خیر
در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر

با شتاب او آنچنان می‌تاخت جفت
کز شتاب خود جواب او نگفت

از کی این سو می‌گریزی ای کریم
نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم

گفت از احمق گریزانم برو
می‌رهانم خویش را بندم مشو

گفت عیسی که به ذات پاک حق
مبدع تن خالق جان در سبق

کان فسون و اسم اعظم را که من
بر کر و بر کور خواندم شد حسن

خواندم آن را بر دل احمق به ود
صد هزاران بار و درمانی نشد

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها که ریخت

اندک اندک آب را دزدد هوا
دین چنین دزدد هم احمق از شما

آن گریز عیسی نی از بیم بود
آمنست او آن پی تعلیم بود

زمهریر ار پر کند آفاق را
چه غم آن خورشید با اشراق را

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر