۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

معلم

امروز رفته بودیم بهشت زهرا، کنار جاده مثل هر روز و هر هفته پر بود از بچه های قد و نیم قد گل فروش، اغلب هم با لباس مدرسه. هر کدام با یک بغل گل توی ظل آفتاب نشسته بودند. محبوب من قشنگ گفت. گفت من اگر معلم اینها بودم می آمدم همینجا چادر میزدم، باهاشون گل میفروختم و همینجا بهشون درس می دادم. فکر قشنگی بود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر