۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

A day in the life of a fool

جَک میانسال همیشه مست واسطه دلالی ترور فلان شده است. ا.ن راضی به شلاق خوردن دانشجو نیست. آقا رفته اند کرمانشاه . و تهران زلزله خیز تر شده است. و جنگ بیخ گوش ایران است. من اما، نخورده مست کرده ام و اشک و خنده ام قاطی شده است.

نشسته ام برای دختر و پسر نداشته ام اسم می گذارم. جایشان خالی ست. که هر و هر به ریش ننه پیر قوزیشان بخندند. حالا اسمشان چی باشد؟

یه وقتهایی هم برای دوقلوهای نداشته ام اسم می گذارم. مثلا مزدک و مازیار. مثلا سورن و سروش. برای دخترها هنوز اسم ندارم. گاهی وقتها فکر می کنم اسم یکیشان لِیلی باشد. چرا؟ چون "لِیلی نام تمام دختران زمین است؟ " یا برای اینکه کسی برایش بخواند: "... بانوی بانوان شب و شعر، خانم، لیلی... کلید صبح در پلکهای توست"؟ یا شاید برای آنکه یکی که در دانشکده شان عاشقش شده بتواند روی نیمکت حک کند که: "در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن ..."  

شاید هم قدیمی شده باشد. شاید اسم دختران بیابانهای بی مجنون را نباید لیلی گذاشت. شاید هم برای آنکه با لاله همراهش کنم. لِیلی و لاله، آن شکفته لاله ... که با داغ سینه سوز، جامی گرفته است و به صحرا نشسته است. که جای لاله جانم را پر کند.

بچه ها جایشان خالی ست که هر و هر به احساساتی بازیهای ننه پیر و از مد افتاده شان بخندند.

عیبش اینست که اسم دخترهایم به اسم پسرهایم نمی آید. نه اولشان مثل هم است نه آخرشان با هم قافیه می شود. شاید هم اسم یکیشان را بگذارم غزل. ولی برای بچه تازه زبان باز کرده ام سخت است. برای بچه ام سخت است که کامش را در هم بکشد و بگوید غ.

یه وقتهایی هم فکر می کنم بچه ها خوب می کنند نمی آیند. یک ننه افسرده که فغ و فغ اشک می ریزد و وبلاگ می نویسد زندگیشان را روشن نخواهد کرد. بچه هایم عاقلند و هوای خودشان را دارند. 


پی نوشت: خوبیش اینست که اینجا را نمی خوانی. والا برایت می نوشتم که دلگیرم ازت رفیق


لینک همین پست در وردپرس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر